از آخر دی دوازده روز که بگذرد ساعت نه وخورده ای کلاسهای مدارس تعطیل میشوند .معلمانی که مشغول درس دادن و دانش آموزانی که مشغول چرت زدنند نقشهای خواب آورشان را به پاس وظیفه ای ملی و شرعی موقتا رها میکنند و میدوند توی حیاط.دست وجیغ وهورا!مسئولان تقسیم وظایف میکنند.هر کدام یک مدرسه و یک چکش و یک طومار من باب سخن راندن.کشتیها در اسکله ها بوق میکشند و قطارها در ایستگاهها.از آخر دی هنوز دو سه روز نگذشته که کنداکتور تلویزیون کمی متنوع میشود لابلای پیامهای بازرگانی،بعد از ایرانسل و قبل از همراه اول،چند تصویر لرزان قدیمی تکرار میشوند.جوانهایی در پس زمینه ی تار و قهوه ای دوربینهای دستی،انگار نقشهایی روی کاغذ کاهی،توی خیابان میدوند، گاه یکی را روی دست بلند میکنند و می اندازند توی آمبولانس گاه مشت در هوا فریاد میکشند،گاه مشتها را باز میکنند و کف دستشان را نشان میدهند،کف دست را که نه،سرخی اش را.

از آخر دی که چند روز بگذرد از لابلای فیلمهای لرزان قهوه ای،در دویدن های پرواهمه،در مشتهای گره کرده ی خشمناک،در فریادهای دردناک زخمیهای کف خیابان و در دستهای خونی چیزی را میشود دید که در پهنه ی سه بعدی این واقعیت رنگی دور وبرمان نیست.نه در خیابان گردیهای بی هدفمان،نه عشقهای "در صد ثانیه"مان،نه در دود حلقوی قلیانهای میوه ای و نه قهوه های بی شیر و شکر وقتی که کافکا میخوانیم.شوری میان آن اولیها هست که هیچ جوره توی این آخری ها پیدا نمیشود،چرا؟مگر نه اینکه آرامش از اضطراب بهتر است و صلح از جنگ ؟و قهوه از خون؟

جوانهای آنروز حالا که دیگر مویی سفید کرده اند و کمرشان خورده انحنایی یافته،به ما که نگاه میکنند،به جای حسرت عمر از کف رفته و غبطه به شور جوانیمان چینی به پیشانی می اندازند و سری به تاسف تکان میدهند که جوانهای آنروز چنین و چنان.این را که میگذاریم کنار سریالهای سفارشی دهه ی فجر با آن انقلابیهای اتو کشیده ی پاستوریزه اش،خیال میکنیم جوانهای آنروز لابد همان ملائکه ی مقربند که شاید از زور بیکاری بیخیال خنکای سایه ی سدرة المنتهی شده و اینهمه راه را آمده اند وسط این کویر جهنمی ولابلای آن فیلمهای لرزان قهوه ای.اما با تمام این تفاسیر موهای فرفری و کتهای ساسون دارشان را که ضرب کنیم در تعداد قمارخانه ها و کاباره ها و فیلم فارسیهایی که خواندن اسمشان هم مفسده داشت،حاصلش هر چه هست فرشته نیست.تفاوت جوان 57 و جوان  91 چیز دیگریست.چیزی که نه از چین پیشانی پیرمردها دستگیرمان میشود و نه سفارشی سازهای صدا و سیما توان گفتنش را دارند.

"تبدیل جنبش(1) به نظام(2)" اصطلاح مشهوریست میان علمای اهل فن.که یعنی فرق است از زمین تا آسمان میان یک "حرکت وانقلاب" با یک "نظام و سازمان".اگرچه هدف هر جنبش و انقلابی تبدیل شدن به شکلی از یک نظام  و در موارد سیاسی اش بدست گرفتن حکومت است،اما تبدیل اولی به دومی یعنی یک تغییر ساختاری اساسی.یعنی تبدیل موضع "تغییر وضع موجود" به "حفظ وضع موجود" که ابزاری متفاوت میخواهد و تفکری متفاوت تر.

جنبش یعنی بولدوزری برای تخریب همه ی آنچه نظام فعلی ساخته.یعنی فحش دادن به همه ی قوانین ثابت و پیوسته در حال تغییر بودن.یعنی انتقاد از زمین وزمان.از کلان ترین سیاستهای اقتصادی گرفته تا قطر سیب زمینی های بقالی سرکوچه.از بلند مدت ترین برنامه های فرهنگی گرفته تا طول ترکه ی ناظم فلان مدرسه.از بالا دستی ترین تفکر حاکم بر جریان رسانه ای گرفته تا صدای بلندتلویزیون همسایه .اما نظام یعنی ساختن بعد از تخریب و حفاظت بعد از ساخت.یعنی مهندس و نقشه کش به جای راننده ی بلدوزر.به همین خاطر اغلب انقلابیون بزگ بلافاصله پس از پیروزی حکومت را بدست

 

نمیگیرند و این کار را لا اقل چند صباحی میسپارند به میانه روهایی که در جریان انقلاب چندان کاره ای نبودند ولی نیمچه تجربه ی مدیریتی از نظام قبلی دارند.مثل دولت موقت در ایران یا منشویکها در روسیه.

جنبش تا زمانی که پیروز و به چیز دیگری تبدیل نشده،خط قرمز ندارد،هر کسی با هر فکر و هدفی  کافیست یک جوری به مسیر حرکت پیوند بخورد تا مثل بقیه برای تحقق یک خواسته ی مشترک تلاش کند.این طوریست که لاییک لیبرال و کمونیست توده ای و آخوند منبری و رییش سفید بازاری و جوانک مو فرفری کنار هم و هریک به شیوه ی خودش هدف واحدی را محقق میکنند.اما نظام یعنی مجموعه ی دست وپاگیری از خطوط قرمز که گذشتن از هرکدام بی مجازات نخواهد ماند.

جنبش را جوانان پرشور آرمانخواه اداره میکنند و نظام را پیرمردهای خسته ی محافظه کار.جوانی یعنی رویا پردازی و آرمان گرایی و جنبش یعنی تلاش برای تحقق یک رویا.رویایی که پیرمردهای لب گور نمیفهمندش.و دلیل پویایی یک جنبش همین جوانی است و ایده های نو وشور وحرارت ذاتی اش.میانگین سنی فرماندهان دفاع مقدس را که حساب کنی به متوسط سن تیم ملی امروز هم نمیرسد.

جنبش برای رسیدن به هدفش از همه ی ابزار های ممکن استفاده میکند.آن هم مدرنترین وکارآمد ترینش.سی وچند سال پیش خیلی ها فقط برای شنیدن کاستهای سخنرانی امام  ضبط صوت خریدند و آنهایی که پای گوگوش ومهستی را از این مملکت بریدند،با آفتابه و دیگ و  سر قابلمه ارکستر راه می انداختند که "هوا دلپذیر شد..."

جنبش یعنی وزیری که با دوچرخه و دمپایی لاستیکی میرود سر کار و نظام یعنی لیموزینهای شیشه دودی نمره دولتی به تعداد نه چندان لازم.

و خلاصه جنبش یعنی همان  "امت مستضعف"و نظام یعنی همین "شهروند آسیب پذیر".

و فرق جوان آن روزها و این روزها چیزیست شبیه به همین.جوان 57 با بزرگترین جنبش مردمی قرن روبرو بود.جنبشی که به کم هم راضی نمیشد.سقوط شاه اولین وکم اهمیت ترین خواسته اش بود.داعیه ی احیای دین الهی داشت و آرزوی بسط حقیقت و رفع ظلم در مقیاسی ماورای مرزها."انقلابی برای خدا"

اما جوان نود و یکی که هنوز تاریخ انقلاب را نمیداند چه برسد به لمس روحش،تا بیاید چشم باز کند،مدیران تپل و آقازاده های تپل ترشان را به عنوان میوه های "درشت" انقلاب و وارثان به حق خون شهدا و سالکان جان برکف خط امام و مصلحان بت شکن آخرالزمان و یاران مقرب امام زمان قالبش میکنند.و در این وانفسا چه میماند از انقلاب و شهدا و امام زمان؟

حالا این همه افاضات کردیم اندر فضائل جنبشها و رذائل نظامات که به کجا برسیم؟بالاخره هرجنبشی هدفی دارد و هر انقلابی به دنبال نظامیست..آیا این سرنوشت تاریک،آینده ی محتوم همه ی انقلابهاست؟و این افتضاح ترسناک شرح حال همه ی"نظام"ها؟

تا قبل از بیست و دوی بهمن پنجاه و هفت جواب سوالهای بالا شدیدا مثبت بود.تمام انقلاب ها در عزل کردن گروه صاحب قدرت و جانشین کردن گروهی دیگر یا نهایتا تعویض مدل حکومتی خلاصه میشد و صاحب منصبان جدید که تا دیروز انقلابیون الهام بخش و قهرمانان کاریزماتیک محبوب بودند،میشدند سگهای پاچه گیر "حافظ" قدرت که انگار جز همین حفظ قدرت،وظیفه ی دیگری ندارند.تنها تفاوت در روشها ی نگاهداری حکومت و کنترل مردم بود،یکی به زور سرنیزه و رعب و خفقان،آن یکی به ضرب رسانه و شهوت و پول.

و در این بین انقلاب اسلامی پدیده ای غریب بود چرا که قرار بود به نظامی "اسلامی" بینجامد.و این ظاهرا زیادی تناقض آمیز مینمود.جمع کردن دو مفهوم "نظام" و "اسلامی" در یک ساختار کار سختیست که غیر از دوران حکومت پیامبر(ص) و امام علی (ع)،تا آن روز به طور حقیقی تجربه نشده بود و آن زمان هم اصلا مفهوم نظام با معنای امروزی اش زمین تا آسمان توفیر داشت.خلاصه بزرگترین و شاید تنها تفاوت یک نظام اسلامی با یک نظام لیبرال یا کمونیست یا فاشیست یا ... در این است که اصولا اولی نظام نیست.

نظامهای حکومتی در دنیای امروز در بهترین حالت صرفا ابزارهایی برای زندگی مسالمت آمیزند.ساختارهایی برای تامین امنیت و رفاه و معیشت و اشتغال و الخ.نظامها در کشاکش رقابت حیوان صفتانه ی بشر هموساپنیس بر سر "منافع" بوجود می آیند و نوع تقسیم این منافع و سطح دستیابی افراد مختلف به "سود"،انواع نظامها را تعریف میکند.دیکتاتوری یعنی نظامی که یک نفر مسلط است بر تمام این چرخه ی منفعت.حکومت کمونیست میخواهد این منافع را تقسیم کند بین همه بدون تفکیک سرمایه و کار فکری و بدنی.نظام فاشیست به ارجحیت نژادی برای تصرف منافع معتقد است و لیبرالیسم میخواهد یک رقابت آزاد بی قانون ایجاد کند که هرکه بامش بیش،برفش بیشتر.

وبا این تعبیر نظام اسلامی هم باید مدل جدیدی از کسب سود جمعی باشد که در آن اولویت با ریشوها و معمم هاست.و جالب اینکه خیلی از دولتمردان این سی و چند ساله این تعریف را از جان دوست تر داشتند و دارند.خیلی ها بزرگترین آرزویشان تاسیس ژاپن اسلامیست و  ارادتشان به ماهاتیر محمد کمتر از عشق رضا خان به آتاترک نیست.چنین تفکری هدف از تشکیل نظام اسلامی را همانی میداند که نظامات غربی برپایه اش شکل گرفته.بتش توسعه ی اقتصادیست و قبله اش سازمان تجارت جهانی.بیلان کاری اش خلاصه میشود در خطوط چپ اندر قیچی نمودارهای اقتصادی و آن هم همه دروغ.وبا چنین تفکری اصلا بیکار بودیم انقلاب کردیم و هشت سال جنگیدیم و سی سال تحریم شدیم؟اصلا بیکار بودند آنهایی که میپریدند زیر تانک و روی مین؟اصلا بیکارم من که این اباطیل را میبافم؟راستی نرخ "بیکاری" این دولتهای توسعه محور چند بود؟!

با این همه اما این حضرات تکنوکرات سرمایه سالار بیراه هم نمیگویند.اگر میخواهی "نظام" تاسیس کنی باید تمام فکرو ذکرت حفظ حکومت باشد و کسب منفعت.باید نظام اقتصادی ات بیشترین پول را در بیاورد پس "صاحبان" پول میشوند تاج سر و بی پولهایی که زمانی مستضعفین وارث زمین بودند،میشوند آسیب پذیرهای پاپتی که در بهترین حالت ترحم بر انگیزند.اگر میخواهی "نظام" تاسیس کنی باید سر مردم را یک جوری گرم کنی تا فکرشان شعله نکشد و همین طوری سینمایت میشود بازار مکاره ی دلقکهای خیابانی و دلبران حوری سرشت و تلویزیونت میشود جولانگاه روشنفکران پاستوریزه ای که هر ابتذالی را تا جاییکه به گوشه ی کلاه آقایان گیر نکند به خورد مخاطب از همه جا بیخبر دهد و مطبوعاتت میشود فشن شو های ادواری مکتوب.اگر میخواهی "نظام" تاسیس کنی باید قانون جنگل بر سیاستت حاکم باشد و سیاستمدارانت کفتار صفتانه به جان هم بیفتند در سودای قدرت.اگر میخواهی...

روزگاری همین دوستان در رسانه های نه چندان کم تعدادشان تاکید زیادی روی این جمله داشتند که "ایدئولوژی برای دوران تاسیس مفید است نه تثبیت و استقرار" و بر همین مبنا اسلام را به عنوان یک ایدئولوژی مختص دوران انقلاب میدانستند.و به اصطلاح خودشان میخواستند جامعه را "ایدئولوژی زدایی" کنند.که البته در دنیای مدرن کار معمول و درستیست.ولی تنها اشتباهشان تشخیص  این بود که اصولا یک نظام اسلامی در دوران غیبت در شرایط "تاسیس" است یا "استقرار"؟

مذهب اسم مکان است از ریشه ی "ذهب" و یعنی محل رفتن و محل رفتن یعنی راه.

یک نظام مذهبی به معنای حکومتی که آرمانهایش همان آرمانهای یک مذهب است در تعریف مدرن نظام جا نمیگیرد.یک نظام مذهبی اصولا در موضع تثبیت و استقرار نیست بلکه همیشه در حال تاسیس و تغییر است.اسلام یعنی حرکت و نظام اسلامی صرفا بستریست برای این حرکت.حرکتی که در لایه های عمیقتر همان سیر عباد است از مبدا تا معاد.جنبشی که انسان را از حضیض حیوانیت خاکی به منتهای قرب الهی میرساند و نظام اسلامی ترجمه ی اجتماعی این جنبش است که مثلا ابزار اقتصادی اش میشود پیشرفت و عدالت یا امر به معروف ونهی از منکر میشود ابزار فرهنگی اش و مشکل از جایی شروع شد که این "ابزار"ها شدند "هدف".

نظام اسلامی اگر ایستاد،اگر منجمد شد،اگر تمام هم و غمش شد کارخانه ساختن و جاده کشیدن،اگر مدیرش رفت پشت شیشه ی دودی ماشینهای دراز،اگر هر اظهار نظری راجع به مکان ابروی صاحب منصبان درجه  ی n اش را به توان n+1 پاسخ داد و برای مانور آزادی دادن رفت سراغ مانکن های سینمایی و دست به دامن روشنفکرهای لس آنجلس نشین شد،اگر ازترس نان یک قدم از "حق" عقب نشست،دیگر چه فرقی میکند با مارکسیسم ملحد و لیبرالیسم بیخدا؟

"نظام مدرن غربی" شکل بسط یافته ی اجتماعی شده ی مدون "انسان مدرن غربی"ست.همان طور که نظام اسلامی شکل اجتماعی "انسان مسلمان" است و ریشه ی تفاوت این دو هم همینجاست.انسان غربی خودش را توی این جهان تنها میبیند.و این یعنی چاره ای ندارد جز اینکه محوریت زندگی اش را بگذارد روی همین خود(که عربی اش میشود نفس).محور حیات انسان مسلمان اما حقیقتی بالا تر است که عرب ها "الله" صدایش میکنند.این تفاوت در محوریت حیات وقتی به سطح عملی میرسد،نتایجش واضح میشود.انسان مدرن کاری را انجام میدهد که "خود"ش دوست دارد یعنی سود و ضرر مادی شخصی اش میشود تنها تنظیم کننده ی رفتارش.ولی انسان مسلمان کاری را میکند که به آن حقیقت متعالی نزدیکش کند.ترجمه ی عملی این حقیقت میشود همان "حق و باطل" خودمان.

خلاصه اینکه تنها چیزی که حکومت اسلامی را از باقی جدا میکند،یک تفاوت مبناییست.اگر تمام روابط و کنش های جهان مدرن را  سود و زیان تعیین میکند،اسلام بالاتر از این دو به دوقطبی حق و باطل پایبند است.یعنی یک حکومت اسلامی تا زمانی به "سود" می اندیشد که از "حق" عدول نکند و حالا اینجا یک "نظام" "انقلابی" معنا پیدا میکند که سی سال تحریم را به جان میخرد و باز موشک میفرستد برای بچه های سنگ به دست فلسطین.یعنی که دلار سه هزار تومان فدای یک تار موی بچه های سه ساله ی زیر آوار.      

انقلابی بودن و انقلابی ماندن تنها معنای قیام 57 بود.مردمی که اگر فقط زندگی مدرن میخواستند و نرخ رشد اقتصادی،دست به یقه ی بزرگترین غولهای مدرنیته و اقتصاد نمیشدند.جوانانی که اگر بزرگترین معضلشان تخلیه ی هیجانی بود و بلند ترین رویایشان مدرک دکتری،صندلیهای بهترین دانشگاهها و ناز و نعمت کلان شهرهای مدرن را ول نمیکردند برای تکه تکه شدن زیر آبهای هور.

ملتی که اگر دردش شکم بود،سرش را فدا نمیکرد.

 

پ.ن:

1.movement             2.institution