درست در همان سالی که سید محمد خاتمی رییس جمهور ایران شد ،چند ماه مانده به حماسه ی ملبورن خداداد عزیزی،جی کی رولینگ ،نویسنده ی انگلیسی، اولین کتاب از مجموعه ی رمان نوجوانش را با نام هری پاتر و سنگ فیلسوف منتشر کرد مجموعه ای هفت تایی که تا امروز بیش از 450 میلیون نسخه از آن به هفتاد و سه زبان مختلف در دنیا به فروش رفته.

گذشته از همه ی نقدهای محتوایی وارد بر این چند رمان ، اگر شما هم در دوران کودکی و نوجوانیتان یکی از آن چهارصد و پنجاه میلیون هری پاتر خوان بوده  و لا اقل یکی از هفت کتاب رولینگ را خوانده باشید، به احتمال قریب به یقین همین حالا میتوانید خط اصلی داستان را تعریف کنید یا اسم آن دو تا دوست صمیمی هری در مدرسه یا آن شخصیت منفی عجیب و غریب کتاب را به یاد بیاورید،یا اگر هم مثل من از آن هری پاتر خورهای حرفه ای بوده اید و هر هفت کتاب را حد اقل دو سه بار خوانده اید و داستانش را دهها بار به زور به خورد این و آن داده اید قطعا دسته های جارو را به تفکیک سال تولید و تک تک وردها را به تفکیک نحوه ی تلفظ و کاربرد موردی از حفظید.

اما طی همان سالها که ما کتاب به دست و چوب  دستی در مشت و روتختی بر دوش به جنگ دشمنان میرفتیم، به اقتباس از آن هفت رمان،هشت فیلم سینمایی ساخته شد که به همان اندازه و حتی بیشتر مورد توجه و استقبال قرار گرفت.حالا دیگر اکثر آنهایی که لای کتابها را هم باز نکرده بودند لا اقل یک بار چشمشان به فیلمها خورده بود و لابد آنها هم مثل ما با رویای جادوییش عالمی داشتند .اما در واقعیت هیچکدامشان مثل ما نشدند،هیچ کدام از ورد ها را حفظ نبودند،هیچ وقت لوله ی خودکار را به سمت قلب کسی نشانه نمیرفتند و هرگز عینک گرد بغل دستیشان را به هزار بدبختی کش نمیرفتند ، حتی نمیتوانستند یک دور داستان را درست و حسابی تعریف کنند ،و حالا دیگر مسخره مان هم میکردند.

درک این تفاوت ، اولین تجربه ی برخورد خیلی از هم نسلان ما با این واقعیت بود که انتخاب نوع رسانه برای انتقال پیامی واحد، خواه ناخواه بر سطح و عمق تاثیر پیام و درک مخاطب و حتی گاه معنا و مفهوم پیام منتقل شده موثر است.اما چرایی و چگونگی این تاثیر سوالیست که  این یادداشت و چند یادداشت بعدی تلاشیست برای رسیدن به پاسخش.

 

...                                                  

فلاسفه برای ادراکات بشر از جهان خارج سه سطح و نوع قائل شده اند

1.ادراک حسی:همه ی آنچه از راه حواس پنجگانه به انسان میرسد(دیدن،شنیدن،لمس کردن...)

2.خیال(حافظه):مجموعه ی آثاری که ادراک حسی پس از ازبین رفتنش در ذهن انسان باقی میگذارد.مثلا چند روز بعد از دیدن صحنه ای خاص اگرچه دیگر دوباره دیدن همان صحنه(ادراک حسی) ممکن نیست ولی میتوان صورت خیالی آن را به یاد آورد.

3.تعقل:ادراک حسی و خیالی، جزئیست. یعنی اگر مثلا یک فرد خاص را در مکانی خاص ببینیم(ادراک حسی) بعدها میتوانیم به کمک حافظه ،همان فرد را  با همان ویژگی ها به یاد بیاوریم(ادراک خیالی) ولی تعقل یعنی قدرت تولید مفاهیم کلی.ذهن ما بعد از دیدن چند فرد انسان مختلف حالا میتواند وجوه اشتراکی بین آنها پیدا کند و بر مبنای آن اشتراکات ،مفهومی کلی به عنوان انسان بسازد.حالا دیگر این مفهوم بر همه ی انسانها قابل انطباق است (1)از این مفهوم کلی  میشود مفاهیم کلی تری هم به دست آورد مثلا از انسان به انسانیت و انسان دوستی رسید

و حالا رسانه به عنوان جزئی از جهان خارج که توانایی انتقال پیام را دارد باید پیامش را از یکی از این مسیرهای سه گانه ی ادراک بشری عبور دهد .اصلی ترین منشا تفاوت انواع رسانه ها همین جاست.جایی که هر رسانه(مکتوب ،تصویری،ارتباط جمعی...) به فراخور ویژگیهای ذاتی اش تمایل بیشتری به ارتباط برقرار کردن با یکی از این سطوح ارتباط بشر و جهان را دارد مثلا اگر آژیر یک آمبولانس را یک رسانه فرض کنیم که حامل پیام انتقال یک بیمار به دیگر خودرو هاست میتوان به راحتی فهمید که یک ادراک حسی شنوایی اصلیترین راه ارتباط انسانها با پیام این رسانه ی خاص است .

...

اگر بخواهیم برای هر دوره از تاریخ بشر یک "رسانه ی غالب" معرفی کنیم یعنی رسانه ای که بیشترین بار انتقال پیام را در آن دوران خاص میکشیده، میتوان تاریخ بشر را به دو دوره ی متفاوت تقسیم کرد.از ابداع  الفبا(که آغاز تاریخ هم محسوب میشود) تا اوایل قرن نوزده میلادی دوران حکومت بلا منازع کتاب و کتابت و مکتوبات بود.کتاب  تنها وسیله ی ثبت و نشر و انتقال مفاهیم در سطح وسیع به حساب میامد و این یکه تازی بعد از اختراع چاپ در قرن پانزده میلادی شتاب بیشتری هم گرفت به طوریکه تحولات عصر روشنگری را تا حدود زیادی مدیون این اتفاق میدانند

با این همه اما دو اتفاق نزدیک به هم دراوایل قرن نوزده میلادی(1826 و 1837) یعنی اختراع  تلگراف و عکاسی(فوتوگراف) این نظم چند هزار ساله را به هم ریخت. با وجود این دو ،دیگر برای لذت بردن از زیبایی غروب خورشید در دل یک دریای آرام،نیازی به خواندن توصیفات و تفاسیر و تعابیر شاعرانه ی رمانهای رمانتیک نبود،میتوانستی حاصل زحمت یک عکاس خوش ذوق را بگذاری جلوی چشمت و ساعتها تماشایش کنی.و برای پرسیدن احوال یار سفرکرده ات نیازی به چند صفحه نامه نوشتن و رعایت قوائد نگارشی و فصاحت کلام و بلاغت پیام و "ملالی نیست جز دوری شما" بافتن نبود.میتوانستی با دوتا جمله و چند تا نقطه وسطش سرو ته همه چیز را هم بیاوری و نگران دردسرهای رساندن نامه و تاخیر چندین روزه اش هم نباشی. این شد که این دو تازه وارد جهان مدرن به سرعت راهشان را به همه ی شئون فعالیت رسانه ای باز کردند.تلگرافِ سریع و آسان و سهل الوصول تبدیل شد به مهمترین ابزار خبر رسانی در جهان و فوتوگراف ، نه فقط شکل و محتوای ابزار های انتقال پیام را تغییر داد و مثلا روزنامه ها را پر از عکسهای گوناگون و چشم نواز کرد،بلکه خودش بعدها مهمترین رسانه های عصر حاضر یعنی سینما و تلویزیون را به وجود آورد

حالا اگر بخواهیم در بیان تفاوت این ابزارهای رسانه ای حرفی بزنیم اول از همه باید برگردیم سراغ همان سطح بندی فلاسفه از ادراک آدمی.فهمیدن این که هرکدام از این ابزارها مستقیما با کدامیک از سطوح درک انسان حرف میزنند زمینه ی فهم باقی تفاوت ها و آثار متفاوت و گاه متناقضیست که هرکدامشان روی ساختار تفکر و زندگی جوامع انسانی میگذارند

تصویریک  منظره ی طبیعی را تصور کنید . از همانهایی که غروب خورشید را نشان میدهند پشت کوهی پوشیده از درخت و دریاچه ای مه  گرفته پای کوه و احتمالا مرد ماهیگیری کلاه حصیری بر سر نشسته روی اسکله ای چوبی قلاب انداخته توی آّب.خب حالا با این تصویر موافقید یا مخالف؟!اگر قصدتان دست انداختن این حقیر نباشد حتما جوابتان چیزی شبیه به این است که اصلا مگر میشود با یک عکس موافق یا مخالف بود؟! این پاسخ تیزهوشانه نشان میدهد که یک تصویر به تنهایی نمیتواند حاوی یک گزاره ی عقلانی باشد.تعقل ما با مفاهیم و گزاره ها سرو  کار دارد یعنی مثلا مفاهیمی مانند "انسانیت" و "خوب بودن" را با یک گزاره به هم مربوط میکنیم و میگوییم " انسانیت خوب است." حالا میشود با این جمله مثل ما موافق یا مثل آمریکای جنایتکار مخالف بود.ولی نظیر چنین گزاره ای هرگز از یک تصویر به دست نمی آید.با اینکه ممکن است در مثال بالا احتمالا با رنگ لباس ماهیگیر موافق نباشیم یا با دیدن یک عکس از یک جنایت جنگی ،به خشم بیاییم و از عاملانش متنفر شویم و مثلا نتیجه بگیریم که فلان پادشاه تازه به تخت نشسته در کشور همسایه آدم خوبی نیست و این ها همه گزاره هایی منطقی اند، اما واقعیت این است که این گزاره ها را ما با توجه به سلیقه و پیش زمینه ی ذهنی مان به تصویر ضمیمه کرده ایم و خودش هیچ کدام از اینها را نمیگوید .نه  ان منظره ی طبیعی ادعا میکند که رنگ لباس ماهیگیر لزوما زیباست و نه آن عکس خبری ادعا میکند که بمباران خانه های مردم کار ناپسندیست.تصویر فقط یک ماهیگیر را روی یک اسکله و شاید کودکی را زیر اوار نشان میدهد بدون هیچ قضاوتی

پس میشود نتیجه گرفت که تصویر که ورودش به عرصه ی اطلاع رسانی انبوه با اختراع عکاسی آغاز شد و بعد ها به سینما و تلویزیون رسید و حالا دیگر در تمام زوایای حیات رسانه های مدرن رد پایش را میشود دید،کار چندانی با ادراک عقلانی ما ندارد و صرفا داده ای حسی ست.و بعدا راجع به اینکه تبدیل رسانه ای تصویری مانند تلویزیون به رسانه ی غالب و اصلی روزگار ما چه بر سر سختار تفکر و فهم عمومی و در نتیجه نوع زندگی انسانها آورده و می آورد صحبت خواهیم کرد

گفتیم که قوه ی تعقل انسان از چند ادراک حسی مشابه میتواند یک مفهوم کلی بسازد که در جهان خارج وجود ندارد .مثلا همان مفهوم "انسان" که ذکرش رفت را تصور کنید.در جهان واقعی چیزی به نام انسان نمیتوان پیدا کرد آن چه میبینیم مجموعه ای از افراد خاص است با اسامی مختلف ویژگی های ظاهری و خلق و خو و رفتار مخصوص به خود.حال چطور این مفاهیم که عینیت خارجی ندارند و در نتیجه به وسیله ی حواس درک نمیشوند ،به ما رسیده اند و برای همه ی ما قابل فهم شده اند.مگر نه اینکه همه ی درک ما از جهان پیرامونمان از طریق حواس ممکن میشود؟(تعقل و انتزاع بدون تحریک حسی اولیه ممکن نیست(1) ) پس چگونه یک کودک انسان میتواند به مرور با مفاهیمی آشنا شود که نه دیدنی اند و نه شنیدنی و ...

این جاست که اهمیت پدیده ای به نام "زبان" مشخص میشود.زبان را اگر مجموعه ای از نمادها و علایم شنیداری(سخن گفتن) یا دیداری (نوشتن) بدانیم که در آن به ازای هر پدیده ی خارجی یا مفهوم ذهنی یک یا چند واژه قرار گرفته،میتوانیم بگوییم که همه ی این مفاهیم نا دیدنی و نا شنیدنی از طریق زبان به ما منتقل شده یعنی هیچ کدام از ما در طول زندگی خود همه ی مفاهیم موجود در دایره ی فهممان را یکی یکی  و از راه انتزاع عقلانی نساخته ایم بلکه قریب به اتفاق آنها را از راه زبان که قراردادی حسی(شنیداری یا دیداری) برای انتقال مفاهیم غیر حسیست دریافت کرده ایم و به حافظه سپرده ایم و از آنها استفاده کرده ایم.همانطور که همه مان برای اولین بار و از زبان معلم ریاضی با مفاهیمی مثل نقطه(شیئی بدون بعد) یا خط (حاصل امتداد بی نهایت نقطه) و ... آشنا شدیم و اگر نبود مهارتی به نام سخن گفتن و ساختاری به نام زبان شاید هیچ وقت نمیتوانستیم چنین مفاهیم صد در صد انتزاعی و بدون واقعیت عینی را تصور کنیم همان گونه که حیوانات بی بهره از موهبت زبان نمیتوانند.

پس میتوان نتیجه گرفت که زبان نقش بسیار مهمی در تفکر انسان بازی میکند.نتیجه ای که مورد قبول اکثر فلاسفه و زبان شناسان تاریخ هم بوده است و حتی خیلی ها از این فراتر رفته اند و زبان و تفکر را یکی میدانند مثل افلاطون که معتقد بود  در هنگام تفکر، روح با خودش حرف میزند یا هایدگر که زبان را خانه ی هستی میداند یا زبان شناسانی مانند سایپر و ورف که نه تنها درون مایه ی تفکر را زبان میدانند بلکه معتقدند این زبان مادری هر فرد است که تفکر او را میسازد(2)

و حالا که درون مایه ی تفکر و زبان را یکی دانستیم ،میشود فهمید که رسانه ی مکتوب (که همان زبان قابل نشر و در قالب حروف دیداری در آمده است) همان نوع رسانه ایست که مستقیما با زبان تفکر ما حرف میزند.و این تفاوت مبنایی در مسیر انتقال پیام بین یک رسانه ی تصویری(مثلا سینما) و یک رسانه ی مکتوب(مثلا کتاب) ریشه ای ترین علت تفاوت تاثیر و باز خورد و برون ده اثر این دو نوع رسانه است بر مخاطب.چیزی شبیه همان جادویی که با عث میشد هیچ کدام از آن فیلم بین های حرفه ای حتی ذره ای از لذتی که ما هری پاتر خوان های دو آتشه توی سکوت یک کنج دنج و لای صفحه های یک کتاب عاریتی احتمالا پاره پوره میبردیم را ، جلوی ال سی دی های فول اچ دیشان و وسط انفجار نور و صدا و جلوه های ویژه نبینند و نفهمند

(ادامه دارد)

یاسین کیانی

 

پ.ن:

1.اصول فلسفه و روش رئالیسم-علامه سید محمد حسین طباطبایی- جلد اول

2.رابطه ی زبان و تفکر-دکتر محمدرضا باطنی-مجله بخارا