اگر یادداشت قبلی را خوانده باشید(که اگر نخوانده اید محبت کنید بروید به دو تا پست پایین تر و بخوانیدش!) میدانید که حرف از تفاوت میان انواع رسانه ها و نوع اثر و کاربرد هر کدام بود.این که هر کدامشان از چه راهی پیام خود را به انسان میرسانند و توضیح اینکه مثلا یک رسانه ی مکتوب(که کتاب مهمترین نمونه اش است) چگونه از بین سه روش ادراک انسان با جهان خارج(حس،خیال،تعقل) به زبان تعقل سخن میگوید و یا یک رسانه ی تصویری(که تلویزیون همه گیر ترینشان است) چیزی چندان فراتر از یک تحریک حسی به ما نمیدهد. و همچنین گفتیم که از اوایل قرن نوزده میلادی که تلگراف و عکاسی اختراع شدند، چه گونه کم کم جایگاه چند هزار ساله ی کتاب و مکتوبات را به عنوان رسانه های غالب و اصلی روزگار تنگ کردند و خود به جایش نشستند و طی سیری یکی دو قرنه در ترکیب با یکدیگر انواع رسانه های نوظهور چون سینما و تلویزیون و بعد ها اینترنت و ابزار های اجتماعی آن را به عنوان اشکال رسانه ای غالب و اصلی و فراگیر و همه پسند زمانه ی ما به وجود آوردند.

حالا این که این چیزها را بدانیم به چه دردمان میخورد؟این که کتاب و تلویزیون و رادیو و سایت اینترنتی و روزنامه و مجله هرکدام با کدام سطح ادراک بشر سرو کار دارند یا هرکدام در چه دوره ای بر دیگران غلبه داشته اند به چه کار زندگی روزمره مان می آید؟چرا وقت مردم را الکی میگیریم؟

واقعیت اینست که فراتر از چند اظهار فضل رسانه شناسانه و ژست روشنفکرانه ی کتابخوانی و ترویج مطالعه، این مباحث روی همه ی زوایای زندگی روز مره مان اثر دارد. این ابزار های ارتباطی اند که درک ما از جهان اطراف را شکل میدهند و این درک و جهان بینی ،تفکر و رفتار و زندگی مان را میسازد.مثلا فرض کنید که میخواهید راجع به یک مساله ی سیاسی(مثلا مذاکرات هسته ای) چیزی فراتر از بحث های توی تاکسی و اتوبوس بدانید، بالاجبار باید به یکی از این رسانه ها مراجعه کنید،تلویزیون را روشن کنید و سعی کنید از بخش های خبری و مستند های سیاسی اش  اصل ماجرا را بفهمید،یا بروید سراغ دکه ی روزنامه فروشی و لابلای مقالات و اخبار روزنامه ها و مجلات بگردید یا وای فای گوشیتان را روشن کنید و پیامهایی که دیگران برایتان کپی کردند را بخوانید و یا اینکه گوشه ای بنشینید و کتابی در باره ی پرونده ی هسته ای ورق بزنید. انتخاب هر کدام از این روش ها ،نتایج متفاوتی دارد. فهم سیاسی شما از پرونده ی هسته ای وقتی آن را از تلویزیون میگیرید با فرد دیگری که درباره ی آن کتابی خوانده زمین تا آسمان فرق میکند و این فهم متفاوت، باور های سیاسی متفاوتی ایجاد میکند و این باور های سیاسی متفاوت،حب و بغض ها و رفتار سیاسی شما را متفاوت از هم شکل میدهد و نتیجه  ی نهایی اش میشود اینکه مثلا در انتخابات از دو کاندیدا و تفکر متفاوت حمایت خواهید کرد و در بحران های سیاسی و اجتماعی رفتار متفاوتی از خود نشان خواهید داد.حالا این سیر تاثیر نوع رسانه ی ارتباطی بر فهم و در نتیجه عمل سیاسی را میشود تعمیم داد به همه ی سطوح زندگی.از تربیت بچه هایمان گرفته،تا باور های مذهبی ،از مدیریت خانواده مان گرفته تا ارتباط های اجتماعی و الی آخر. و  کدام یک از اینهاست که تا امروز رسانه واردش نشده باشد؟

گفتیم که بین نوشته ای توی یک کتاب و تصویری روی صفحه ی تلویزیون یک تفاوت عمیق و ماهوی در نوع رساندن پیام و ادراک آن توسط بشر وجود دارد(که مشروحش را در یادداشت قبلی از نظر گذرانده اید و اگر هم نگذرانده اید عرض کردیم چه باید بکنید!) کتاب و نوشته ، شکل مکتوب "زبان" اند و درنتیجه به زبان "عقل" با انسان حرف میزنند ولی تصویر ،یک داده ی حسی است و اثر غالبش روی مخاطب تغیرات حسی و گاه هیجانی و عاطفی خواهد بود.اما این همه ی ماجرا نیست.

تلویزیون و به طور کلی رسانه های مدرن،مخاطب خود را منفعل میخواهند نه فعال.ما وقتی کنترل تلویزیون را در دست میگیریم صرفا یک تماشاچی هستیم.نه قدرت انخاب چندانی داریم و نه تسلطی بر روی زمان پخش و نوع استفاده از آن برنامه . مثلا نمیتوانیم صحنه ای خاص را دوبار ببینید ( حتی اگر ضبطش کنیم،در فاصله ی دوباره دیدنش باقی برنامه ها را از دست خواهیم داد) همان طور که وقتی در شبکه های اجتماعی فعالیت(!) میکنیم در بهترین حالت یک کپی کننده و نشر دهنده خواهیم بود و یا کپی های نشر شده ی دیگران را لایک میکنیم. و این ها هیچ کدام معنای مشارکت فعال نیست.

ولی در مورد یک کتاب از همان ابتدای فرآیند یعنی انتخاب محتوا،دستمان خیلی باز تر است.میتوانیم ساعتها توی یک کتابفروشی بگردیم و کتاب ها را تورق کنیم و بر حسب علاقه و نیاز شخصیمان  آگاهانه(بخوانید فعالانه) کتاب مورد نظرمان را انتخاب کنیم و بعد هم باز به انتخاب خودمان در زمان و مکان مطلوب بنشینیم به خواندنش آن هم هر طور که دوست داشته باشیم .میتوانیم یک بخش از کتاب را بارها بخوانیم یا مثلا یادداشت برداری و حاشیه نویسی کنیم و یا ساعت ها راجع به یک جمله ی خاص فکر کنیم بدون آنکه نگران از دست رفتن باقی مطالب باشیم و حاصلش بی شک میشود درکی عمیق تر که هرگز مثلا با دیدن یک مستند تلویزیونی حاصل نخواهد شد.و درک عمیق تر عمل موثر تر را باعث میشودو اینها همه یعنی کتابخوان یک کنشگر فعال است نه یک تماشاگر منفعل.

 علاوه بر اینها یک برنامه ی تلویزیونی عمری به اندازه ی ساعت پخش و بازپخشش دارد ولی یک کتاب میتواند قرنها عمر کند و برای نابود کردنش یا باید چنگیز خانِ  کتاب سوز بود یا موریانه ی کتاب خوار!

بعد از این همه مدح و ذمی که در حق کتاب و تلویزیون روا داشتیم، زمانی به عمق فاجعه پی میبریم که نگاهی به دور و برمان بیندازیم و ببینیم که تلویزیون و اعوان و انصارش تا چه حد جهان امروز را تحت سیطره  گرفته اند.هیچ سیاستمداری در هیچ انتخاباتی برنده نمیشود مگر اینکه نطق و مناظره ی تلویزیونی اش به دل بینندگان عزیز بنشیند و هیچ برند و محصولی محبوب نمیشود مگر اینکه تبلیغ تلویزیونی اش را همه دیده باشند.هیچ شخصیت مشهوری نیست که لا اقل چند باری پایش به استودیوهای تلویزیون کشیده نشده باشد و حتی تصور  یک خانه ی بدون تلویزیون غریب مینماید. ما در جهان رسانه های مدرن تنفس میکنیم

...

مورخان جایی میان سده های پانزدهم و شانزدهم میلادی را شروع  عصر جدیدی در حیات جهان غرب میدانند. همان دوره ای که ما آن را دوران مدرن مینامیم.دورانی که در آن انسان به جای خدا نشست و محوریت تفکر و اخلاق و باور ها و رفتارش را از رضایت خدا و سعادت اخروی به لذت مادی و ساختن بهشت زمینی تغییر داد.تا آنجا که تنها محرک انسان تراز مدرن برای انجام هرکاری را میشود همین لذت جویی (و فرار از سختی و رنج) دانست.این تحولات همزمان بود با انقلاب صنعتی و ورود ماشین به زندگی بشر و در نتیجه کاهش نیاز به کار یدی و نهایتا کاهش ساعت کار طبقه ی  کارگر و کشاورز که اکثریت جمعیت کشورهای مدرن را تشکیل میدادند.و حالا این کم شدن ساعت کار و نتیجتا افزایش ساعات فراغت و بیکاری بین مردم عادی و طبقه های فقیر و متوسط جامعه اتفاق جدیدی بود.تا قبل از دوران مدرن اگر کسی جزو اقلیت  ثروتمندان و اشراف و فئودالها نبود،زندگیش در کار خلاصه میشد و چیزی به نام اوقات فراغت برایش معنا نمیداد و در نتیجه اصلا فرصتی برای فکر کردن به ساختار ظالمانه ی حاکم بر جامعه نداشت چه رسد به اقدامی عملی برای تغییر.اما حالا این فرصت فراغت برای همه ی مردم ،در یک جامعه ی سرمایه سالار بزرگترین تهدید برای ادامه ی حاکمیت سرمایه داری مدرن بر جهان به حساب می آمد و تنها راه دفع این تهدید، تخدیر و سرگرم کردن مردم بود.کاری که به دلیل تغییر جهان بینی مردم و تبدیل پرهیزگاری دینی به لذت جویی دنیوی به شدت مورد استقبال همگانی هم قرار میگرفت

دلیل اصلی رشد بی نهایت سریع ابزار ی به نام تلویزیون هم دقیقا همین بود.اختراع تلویزیون به سرمایه داران این اجازه را میداد که سینما را(که مهمترین ابزار سرگرمی پیش از آن بود) به طور بیست و چهار ساعته وارد خانه ی مردم کنند و به همین دلیل تمام قد از همگانی شدن این تکنولوژی جدید حمایت کردند و تلویزیون را نه فقط به مهمترین وسیله ی سرگرمی که به موثر ترین ابزار رسانه ای روزگار ما تبدیل کردند.

تا اینجای کار نمیشود به تلویزیون که ذاتا یک ابزار سرگرمیست خرده گرفت که چرا باعث تفریح مردم میشود.اما مشکل از آن جایی شروع میشود که تلویزیون کم کم همه ی شئون زندگی انسان را دربر گرفت.جهانی را تصور کنید که در آن از تربیت بچه ها تا تبلیغ مذهبی و از اطلاعات و خبر تا تحلیل سیاسی و از سبک زندگی و انتخاب های اقتصادی و خرید تا عمیق ترین مباحث علمی و فلسفی همه از یک جعبه ی سرگرمی بیرون می آید. در چنین جهانی چه بلایی بر سر تربیت کودکان می آید؟باور های مذهبی چگونه خواهند بود؟فهم سیاسی مردم چه قدر عمق خواهد داشت؟و ...

جواب همه ی این سوالها را با کمی دقت در زندگی روزمره ی خودمان خواهیم فهمید.به نظرتان چرا در جریان رقابتهای یک انتخابات ریاست جمهوری(که مهمترین سطح مشارکت سیاسی مردم است) تمام پیش بینی ها و محاسبات و نظر سنجی ها یک شبه و در یک مناظره ی تلویزیونی به هم میریزد؟ توی آن مناظره ی چند ساعته چه اتفاق خارق العاده ای می افتد که فهم و باور چند ساله ی میلیونها انسان از این رو به آن رو میشود؟و اصلا  پیروزی یا شکست در یک مناظره ی تلویزیونی چه ارتباط مستقیمی با توان واقعی یک فرد برای اداره ی یک جامعه دارد؟آیا در یک مناظره ی تلویزیونی دو ساعته ، چیزی جز فن بیان و مهارت های زبانی و احتمالا چهره ی مقبول و اعتماد به نفس یک فرد قابل نمایش است؟ و اینها کدامشان میتوانند توانایی اش را برای مدیریت اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی جامعه اثبات کنند؟

یا مثلا همین حالا تلویزیون را روشن کنید و چند دقیقه از پیامهای بازرگانی اش را با دقت ببینید.چند تایشان واقعا به معرفی ویژگیهای محصول مورد نظر میپردازند و سعی میکنند  منطقا ما را مجاب کنند که محصولشان ارزش خریدن دارد؟ و چند تایشان صرفا فیلم های کوتاه سرگرم کننده اند با بهترین کیفیت نور و صدا و تصویر و پر از ماجراهای بامزه و داستان های دنباله دار و موسیقیهای شاد؟ جهانی را فرض کنید که در آن برای اینکه فروش رب گوجه فرنگی بالا برود باید فیلم کوتاه دنباله داری ساخت درباره ی آقا حمید و همسرشان پر از موقعیت های طنز از یک شوهر خانه دار.و یا برای تبلیغ شوفاژ و رادیاتور باید انیمیشنی باکیفیت از زندگی یک خرس بسازیم که یک رادیاتور به کمرش بسته و مرتب ادعا میکند "پشتش گرم است".و عجیب تر از اینها اینکه این  تبلیغات بی نهایت نا متقارن و ونامربوط بهترین و کار آمد ترین نوع تبلیغ هم هست و واقعا روی انتخاب کالای مصرفی مردم تاثیر میگذارد.یعنی تلویزیون نه فقط بدون توضیح واقعی ویژگیها و قابلیت ها و برتری کیفی یک محصول بلکه حتی بدون اینکه ادعای چنین برتری کند،میتواند صرفا با سرگرم کردن مردم،انتخاب اقتصادیشان را تغییر دهد. و باوری ناخود آگاه در مردم ایجاد کند که هر آن چیزی که بیشتر سرگرممان کند لا جرم بهتر هم هست. باوری که نه فط در انتخاب و خرید کالا که در باقی سطوح زندگی هم فرد هم اثر میکند

یا  یک برنامه ی مذهبی تلویزیون را در نظر بگیرید که در آن یک روحانی درباره ی لزوم قناعت و نکوهش اسراف و مصرف بیش از حد نیاز صحبت میکند.گیریم که قوی ترین خطیب ممکن هم باشد و بهترین نوع بیان و قوی ترین استدلالات را هم به کار گیرد.و گیریم که مخاطب ها هم از میان بمباران برنامه های سرگرم کننده ی تلویزیون آگاهانه گوش دادن به این موعظه را هم انتخاب کنند.و در پایان این سخنرانی دو ساعته هم به این نتیجه برسند که اسراف کار بدیست.حالا همین مخاطب را در بیست و دو ساعت بعدی شبانه روز و بقیه ی روز ها فرض کنید در حالیکه کماکان پای تلویزیون نشسته و ساعتها تبلیغ انواع کالاهای مصرفی را با بهترین کیفیت  و دهها سریال و فیلم جذاب را با داستانهایی که در آپارتمان های شمال شهر تهران و ماشین های شاسی بلند اتفاق می افتند تماشا کرده.و چون آن سخنرانی مذهبی را نه در جای خودش(مثلا مسجد) و با هدف مناسب خودش (یعنی یک فعالیت عبادی) بلکه لم داده روی مبل و صرفا به عنوان یک برنامه ی تلویزیونی تماشا کرده، نا خودآگاه هیچ تفکیکی بین این دو ساعت برنامه ی مذهبی و آن بیست و دو ساعت برنامه ی غیر مطهبی و گاه حتی ضد مذهبی قائل نخواهد بود و کیفیت پیام هیچکدام را بر دیگری ارجح نخواهد دانست.در چنین شرایطی کدام یک از این دو دیدگاه متفاوت را انتخاب خواهد کرد؟ بیست و دو بیشتر است یا دو؟ ...حالا میشود فهمید که دینی که صرفا از طریق یک ابزار سرگرمی منتقل شود،چه عاقبتی خواهد داشت

و دهها نمونه ی دیگر نظیر این مثالها میشود یافت تا اینکه بفهمیم جهانی که تلویزیون در آن رسانه ی غالب ومسلط بر جریان اطلاعات و فرهنگ و تفکر باشد، دنیایی بی نهایت سطحیست.جایی که هیچ چیز دیگر همان معنای قبلی را ندارد نه دانش و علم،نه تفکر و عقل و نه حتی باور و عقیده.