به مناسبت آغاز سال تحصیلی و بازگشایی مدارس

یادداشتی در باب فاصله ساختار و محتوا نظام آموزش و پرورش با معیارهای فرهنگی انقلاب اسلامی

1.نظام آموزش و پرورش از هفت سالگی تا هجده سالگی، نسل جدید هر جامعه را نیمی از روز در اختیار دارد. و نیمی دیگر در اختیار خانواده است.
لذا آموزش و پرورش یک نهاد متکلف تربیت و پرورش افراد نیز محسوب می شود.اما با یک درون نگری پس از پایان سالهای تحصیل قسمت "پرورش" از نام "آموزش و پرورش" اضافی بنظر می رسد. چراکه از نظر محتوا ، نظامی صرفا آموزشی با تکیه بر قرایت خاص و مدرن از علم نوپدید و تکنسین توسعه پرور و نیز از نظر ساختاری واضحا طبقاتی و پولی با غایت کنکور و قبولی در دانشگاه می باشد. و ما فارغ التحصیلان این نظام آموزشی و متکلف تربیت با حفظ احترام به تمام فعالین پرتلاش نظام اموزش و پرورش، چیزی جز ارایه دروس و نمره و امتحان ندیدیم. معلم های محترم سرکلاس هایی که برایشان تکراری بود حاضر می شدند. با لحن و صدایی خاص و فراز و فرود مشخص ارایه میکردند.بلافاصله پس از پایان زنگ به مدرسه دیگر برای ارایه درس می رفتند.چاره ای دیگری نداشتند.هر قدر هم که ایده و ذوق و خلاقیت در ارایه دروس و جذاب کردن محتوا دروس داشته باشند این ایده ها در روزمره گی و سیستم بسته تدریس کور میشد. اهمیت متن درسی انقدر زیاد بود که باید به ریز ارایه میشد. با جزییات نیز از دانش آموزان پرسیده میشد. پرسش و پاسخ ها نیز حول متن کتاب بود. زمان کم و محتوای کتاب ها زیاد.
غایت کنکور بود و موفقیت در کنکور یعنی شخم زدن کتاب ها  تست و نکته.

2.حتی در دوران تحصیل بیاد ندارم که حتی در ساعتهای باصطلاح پرورشی و ییکاری و...کسی از از روش صحیح مطالعه صحبت کرده باشد. برای. ریاضی کسی از نحوه ریاضی خواندن و شیوع صحیح حل مسئله صحبت کرده باشد. از نحوه زیست و شیمی خواندن صحبت کرده باشد. تا قبل کنکور هیچکس صحبتی نشد. ولی در سال منتهی  به کنکور انبوهی از مطالب کمک تحصیلی در قالب مشاوره درس به درس وجود داشت ک ما از آن بی خبر بودیم.ولی موسسات کنکور در قبال پولی که می گرفتند در اختیار دانش آموزان میگذاشتند.
ما طی سالهای تحصیل با شیوه من درآوردی و تجربی شخصی خودمان در مطالعه کتابها تنها بودیم.همیشه احساس گناه و عذاب وجدان این را داشتیم که این ما هستیم که کوتاهی می کنیم. دروس را کافی تکرار نمی کنیم. درس ها را کافی حلاجی نیمیکنیم. بقدر کافی مسله حل نمی کنیم.تمرین کافی نداریم. شاید ما خنگ هستیم.ایراد به تمامی از ما بود. کوتاهی و قصورات به تمامی از ما بود.ما باید پاسخگو باشیم. برای فراز فرود تحصیل مان فقط ما باید پاسخگو باشیم.
ظاهرا کس دیگیری وظیفه نداشت. رابطه یکطرفه بود  و از بالا به پایین.کس دیگری  احساس تکلیف نمی کرد.برنامه کمکی و امدادرسانی طراحی نشده بود.
هیچ کس برای آموزش و بهینه سازی و اصولی کردن نحوه درس خواندن و مطالعه با ما صحبتی نکرد. هیچ کس زحمت اینکه افراد ضعیف تر کلاس را کمک بیشتری بکند و نقاط ضعف انها را شناسایی کند نمی داد. مشکل خود و خانواده هایشان بود. ساختار و برنامه جداگانه ای برای کمک به انها تعریف نشده بود. کسی نیازی به به وقت بیشتری گذاشتن و گفتگو برای پیدا کردن نقاط ضعف دانش اموزان ضعیف تر احساس نمی کرد.برنامه ای برای رفع ضعف دانش اموزان غیر ممتاز وجود نداشت.

3.هیچ کس از دنیای بیرون پنجره کلاس ها صحبتی نداشت. هیچ کس از زیباییهای هستی و کیهان تصویری نداشت. از زندگی و نظم و معجزه های خلقت حرفی نداشت. انبوه آیات قران و احادیث دعوت و یاداوری ایات و نشانه ها و دعوت به تدبر و تفکر در خلقت در کلاس های زیست و فیزیک و ریاضی جایی نداشتند.درس ها  انبوهی از جزییات خشک و حفظی بودند که هیچ بارقه ای از حکمت را در دل زنده نمی کردند و نومسلمان های نوجوان را برای دنیای مذهب ستیز اماده نمی کرد.

برنامه هم برای خداشناس شدن دانش آموزان وجود نداشت.کمک به فهم غایت خلقت در این ساختار جایی نداشت. غایت بچه گانه دکترمهندس شدن و افتخار خانواده شدن سال به سال جدی تر و مهم تر میشد و در سال کنکور به نحوه غیرطبیعی و له کنده ای بر روح و روان ما دانش اموزان آوار می شد.

هیچ کس درباره اینکه بعد از دوران تحصیل چه چیز در جامعه انتظار ما را می کشد صحبتی نکرد. خود را برای چه چیزهایی اماده کنیم صحبتی نداشت.همه مسولین آموزش و پرورش ما غرق روزمره گی بودند و برنامه ای برایشان تدوین نشده بود.اگرم کسی فعالیتی می کرد شخصی و ذوقی بود وگرنه در ساختار نسخه اماده وجود نداشت.

هیچ کس از تدبر صحبت نکرد و به ما نیاموخت. هیچ کس تفکر را به نیاموخت .کسی تعقل را به ما نیاموخت. هیچ کس فرق تدبر، تفکر ، تعقل را برای ما نگفت. ادم های شریفی که غرق روزمره گی بودند. در سیستم بسته و کپی که فقط یاید کتاب ها ارایه می شد.سیستمی که رسالت ترجمه و تحمیلی اش فقط این بود که ما را تکنسین و چرخ دنده و متخصص کار با ماشین توسعه مدرن تبدیل کند و ما را فقط برای تحصیل در دانشگاه آماده می کرد و نه برای زندگی.همه سالهای تحصیل از اول ابتدایی تا انتها دبیرستان، پیش دانشگاهی بود!

4.جدا از این آرمان های دست نیافتنی و افق های دور ، از بازده پایین و خروجی تعریف شده همان ساختار ها و درس ها کسی خرده نمی گرفت. از هدر این همه عمر و انرژی معلمین و دانش آموزان و استخدام امکانات کشور برای هیچی! هیچ کس نمی پرسید ایا جای کار مشکلی ندارد ؟! چرا بعد چندین سال تدریس عربی کسی به عربی علاقه مندتر نشده است؟ چرا جواب یک سوال عربی را در مکالمه عربی نمی تواند بدهد؟ چرا پس از سالها تدریس انگلیسی و انبوهی از دروس انگلیسی کسی احساس بلد بودن زبان دوم ندارد؟چرا بازار آموزشگاه های زبان اینقدر داغ است. چرا دو سبک متفاوت تدریس زبان وجود دارد و بازدهی کدام بیشتر است؟ تا کی باید مکمل باشند؟

و اصلا چرا فقط زبان انگلیسی؟ چرا تفسیر قرآن رونقی ندارد؟ چرا معلم قران ما با هر غلط خوانی طی روخوانی پراسترس نفر به نفر، یک نمره یک نمره کم میکرد؟چون میخواست از غلط خواندن قران ان هم طی دوران اموزش بترسیم؟! میخواست انگیزه ما برای قرائت قران بیشتر بشود؟ میخواست غلط هایمان را تصحیح کند؟ چرا باید متن هر درس دینی را با چند سوال کلی تقریبا دوباره نویسی می کردیم؟ به علاقه ما به معارف حقه دینی اضافه میشد؟ بیشتر در جان ما می نشست؟ به سوالات بیشتری پاسخ داده میشد؟ معلم قران و دینی در چه سیستم گیر کرده بود که مجبور راهی غیر این شیوه امتحان نکند؟


چرا تنها کلاسی که صراحتا عنوان پرورشی داشت کلاس تفریح و بیکاری بود؟ پرورش تفریح و سرگرمی بود؟

5.چرا در سالهای پرتلاطم نوجوانی کسی از پریشان حالی نوجوانی سوالی نکرد؟ چرا سوال ها و دغدغه ها دریای درون بی اعتنا یی می شد؟ چرا کسی نوجوانی خود را بیاد نمی آورد تا دانش اموزان نوجوان را کمک کند؟


چرا انبوهی از اصول زندگی اصول زندگی نظم، حیا ، ادب ،رعایت حق الناس، حق ا...، بایگانی شده بود. بر عهده خانواده گذاشته شده بود؟ اگرتربیت خانواده ها کافی بود چرا معضلات های اجتماعی حل نمی شود؟ پس دلیل این نام گذاری ها چیست؟ پس چرا سال اصلاح الگو مصرف ؟ پس چرا سال وجدان کارى وانضباط اجتماعی؟ پس چرا سال انضباط اقتصادى ومالى؟ پس چرا سال نهضت خدمتگزارى؟ پس چرا سال همبستگى ملى ومشارکت عمومى ؟پس چرا سال همت مضاعف وکارمضاعف ؟پس چرا سال جهاد اقتصادی ؟پس چرا سال تولیدملى،حمایت ازکاروسرمایه ‌ایرانى ؟...

چرا ترییت  عقلانیت معادنگر در اموزش و پرورش اهمیتی نداشت؟ چرا برای تبدیل "مسلمان شناسنامه ای" به "مسلمان شناختی" طرح و برنامه ای وجود نداشت؟


6. چرا کتاب های غیر درسی(!) در تفسیر و فهم زندگی از ادبیات گرفته تا تاریخ و معرفت دین سر کلاس ها تبلیغ و صحبتی  نشد. چرا طی ده سال تحصیل، کتاب و نیاز به کتاب را رکن زندگی فرهنگی جا  انداخته نشد؟  چرا نگارنده معرفی حتی یک کتاب را در کلاس درس  بخاطر ندارد!؟

7....

کاش همه اینها رخ داده بود و ما فقط فراموش کرده بودیم.